˙·٠•●♥همه چی آرومه♥●•٠·

لیاقت...

 

لیـــاقــت مــی خواهــد
بـــودن در شعــر هـــای دختــریــــ کهــــ
بـــــا تمامــــ عشقــش نبـــودنـــت را اشکــــ مــی ریـــزد
تعجـــب نکــــن !!
در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خــریتـــــ خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو …!


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط رضوان |

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

 

 

مرد از زن خیلی تنهاتره !

چون لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد

 دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و

 ته دلش از خودش خوشش بیاد !

مرد موهاش بلند نیست که توی بی کسی کوتاهش کنه

و اینجوری لج کنه با همه دنیا !

 مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه

به دوستش و گریه کنه و خالی بشه !

مرد حتی درداشو اشک که نه ، یه اخمِ خشن میکنه

و میچسبونه به پیشونیش !

 یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید

 گفت : “میم … مثلِ مرد !”

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:46 توسط رضوان |

اهای خدا...

خــٌدایـــآ ...

 

دٌنیــآیت شهوت سَـــرایـی شــــده بـــــرایِِ خـــــودش...

 

نمیخــــــــوآی فیلتــــرش کنـــی؟؟..

 

 

دخترک را دیدم چه بزرگ شده بود

، گفتم : پس کبریت هایت کو میخوام با کبربت هایت امشب دنیا رو به اتش بکشم ،

 گفت : کبریت هایم را نخریدن سالهاست تن فروشی میکنم "میخرید"

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:41 توسط رضوان |

زنده ام...

زنده ام؛

نه از جانی که مانده

از استخوانهای لجبازی که روی هم

ایستاده اند

گفتند آخر خنده گریه است......

بهانه ای جور کن بخندم بغض بدی در گلو دارم......


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:38 توسط رضوان |

حکایت من ...


 



حکایت من حکایت کسی است که:
 
 
عاشق دریا بود ولی قایق نداشت

دلباخته ی سفر بود ولی همسفر نداشت

کسی که زجر کشید ولی ضجه نزد

زخم داشت ولی ناله ای نکرد

نفس میکشید ولی همنفس نداشت
 
 
خندید اما غمش را کسی نفهمید...

واما در آخر فقط یک سوال:

 

آیا می شود "سرنوشت" را از سر "نوشت"؟
 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:35 توسط رضوان |

خدایا...

 

خدایا...

 

 

كودكان گل فروش را مي بيني؟؟؟؟؟؟

 

مردان خانه به دوش را مي بيني ؟؟؟؟؟؟

 

دختركان تن فروش را مي بيني؟؟؟؟؟

 

مادران  سياه پوش و پسران كليه فروش را مي بيني؟؟؟؟؟؟

 

انسانهاي آدم فروش را هم  كه مي بيني ؟؟؟؟

 

 

همه را مي بيني ؟

 

زمينت بوي  بدي گرفته ...

 



برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:28 توسط رضوان |

دلخورکه میشم...

 
בلــخــور کـﮧ میشَـوَم

بُــغــض میکُـنَـم

مے آیَـم پُــشــت صَفــحـﮧ ے مــآنـیتــورَم

کآمنــت میـنـویسَــم وَ صــورَتَــک میــگـُذارَم

صـورَتکے کـﮧ میـخَنـבב ":D"

وَ پُــشــتَـش قــآیــم میـشَـوَم

وَ فکر میکُنے کـﮧ میــخَـنـבم

وَ بــخـَـنـבے

اشکهــآیَم مے آیـَـنـב وَ مـَטּ

مُـבآم بــآ صورَتـَک مَــجــآزے مـیخــَنـבم

تــو کـﮧ میــخــَنـבے

بــآوَرَم مــیشـَوَב

شــآב میشَوَم

اشـکهــآیَـم روے گــونــﮧ ام مــیخـُشکَـنـב


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:26 توسط رضوان |

زمان

 

زمـآن هيـج دردي را دوآ نکــرد.. اين مَن بودَم که به مــرور زمـآن عـآدت کردم..



و بـآ اين هـَمه، غمو دوري رنج عذاب انتظار




نه به آمدن کسی دل خوشـــــــم…




نه از رفتن کسی دل گیـــــــر…




بی کسی هم عالمــی دارد…


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:16 توسط رضوان |

دنیا...

 

 

" دنیا " ، بازیـــــ هایتـــــــــ را سرمــــــ در آوردی.....


گرفتنیــــ ها را گرفتی.....


دادنیــــــ ها را ندادی.....


حسرتــــــ ها را کاشتی.....


زخمــــــ ها را زدی.....


دیگر بســـ است.....


چیزیــــ نمانده.....


بگذار آسودهــــ بخوابم.....


محتاج یک خواب بیـــ بیدارم


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:13 توسط رضوان |